انقلاب چیست ؟
انقلاب جریان ذاتاً سیاسی پیکار و دگرگونی است.* سلاحهای ویژه پیکار انقلابی سلاحهایی سیاسی است؛ ابزارهای ویژه دگرگون سازی انقلابی نیز ابزارهایی سیاسی است. اما نه هدفهای انقلابگران منحصراً یا عمدتاً سیاسی است و نه نتایج بالفعل جریان انقلاب. انقلاب ماهیتاً به معنای کوشش برای تغییر شرایط هستی اجتماعی و بنیاد کردن نظامی بدیل یا جانشین در جامعه است. بنابراین، انقلاب هرگز صرفاً مساوی با قرار گرفتن یک گروه حاکم به جای دیگری(1)، یا تغییر نظام حکومتی به تنهایی نیست. انقلاب عموماً به معنای «دگرگون سازی همه جانبه و بنیادی سازمان سیاسی و ساخت اجتماعی و مالکیت اقتصادی و تغییر اسطوره ی غالب و فائق درباره ی نظم اجتماعی و، بنابراین، حاکی از گسستگی و نکثی عمده در تداوم تحولات است(2).»
چیزی که ماهیت اساساً سیاسی انقلاب را آشکار می کند این واقعیت است که هم آغاز و هم انجام آن نوعاً سیاسی است. انقلاب معمولاً با بحران سیاسی آغاز می شود و با سامان سیاسی به پایان می رسد.
انقلاب با بحران در دستگاه دولت و حمله آشکار به رژیم آغاز می شود. ممکن است با اعتصابهای گسترده یا تظاهرات عظیم یا بلوا یا قیام مسلحانه شعله ور شود. اما اینگونه کارها فقط هنگامی و تنها تا جایی ممکن است فعالیت انقلابی تلقی شوند و باعث انقلاب به معنای اخص گردند که به منظور نوآوریهای بنیادی صورت گیرند و، بنابراین، بخشی از یورش سیاسی باشند. همین خصلت، به وضوح سیاسی فعالیتهاست که، مثلاً انقلاب 1640-1660 انگلستان را از جنگ داخلی محض، و انقلاب امریکا را از طغیان صرف، متمایز می کند. وقتی می گوییم انقلاب با بحران سیاسی آغاز می شود، غرض این نیست که انکار کنیم انقلاب محصول بسیاری اقسام دگرگونیهای عمیق و درازمدت و گسترده است، یعنی دگرگونی مناسبات اجتماعی و اوضاع و احوال اقتصادی و اندیشه ها و برخوردها و روابط خارجی هر کشور. ولی حتی دگرگونیهای بسیار چشمگیر و مختل کننده ممکن است مدتها و شاید به مدت نامحدود در افکار و روابط خارجی ادامه داشته باشند بی آنکه به انقلاب بینجامند. منتها اگر اینگونه دگرگونیها بنا باشد انقلاب ایجاد کنند، باید موجب بحرانی وخیم در پیکر سیاسی کشور شوند. علتهای درازمدت و کوتاه مدت این بحران ممکن است به اختلاف موارد، مختلف باشند؛ اما مسأله ی اساسی همیشه این است که چه کسی قرار است حاکم شود و چگونه حکومت کند. صرف نظر از اینکه انقلابها را نهایتاً ثمره پیکارهای طبقاتی یا تغییر مناسبات و شرایط اقتصادی یا اندیشه های مخرب یا توطئه یا انتظارات اجابت نشده تلقی کنیم، این حقیقت همچنان به جای خود هست که شعله ور شدن آتش انقلاب رویدادی اساساً سیاسی است.
همین طور، وقتی می گوییم جریان انقلاب با سامان گیری سیاسی به پایان می رسد، منظورمان انکار این نکته نیست که انقلاب پیامدهای پایدار دارد، یا قائل شدن به اینکه پس از سامان گیری، انقلاب کار دیگری ندارد و دگرگونی و تعارض تمام می شود. انقلاب موجد نیروها و نهادهایی- اعم از اقتصادی و اجتماعی، فرهنگی و سیاسی، نظامی و دیپلماتیک- می شود که مدتها پس از پایان دوره پریشانیها و آشوبهای شدید نیز باز به عمل ادامه می دهند. اما چیزی که باید به آن توجه داشت گسستگی یا نکثی است که میان دوره ی آشوبها و دوره ی بعدی تحولات کمابیش با ثبات و بی وقفه، یا بین آشوب انقلابی و تغییر شکل مداوم، یا میان انقلاب و رژیم مولود آن، حاصل می شود. مقصود ما از «سامان گیری انقلاب» همین نکث یا گسستگی است، یعنی نقطه ای که در آن، رژیم گذشته بازمی گردد (چنانکه در انگلستان در 1660، یا در فرانسه در 1815، بازگشت) یا رژیم جدید مظفر و مستقر و برکنار از خطر، زمام امور را در دست می گیرد (همانگونه که در انگلستان در 1689، یا در روسیه در 1921، در دست گرفت.) انقلاب با پیروزی یا شکست جنبش انقلابی به پایان می رسد؛ ولی در هر دو صورت به پایان می رسد؛ و به هر حال همان طور که با رویدادی ماهیتاً سیاسی آغاز شده است، با رویدادی ماهیتاً سیاسی نیز به پایان می رسد.
مسیر انقلاب در عمل، مسیر پیکاری طولانی است که شورشیان در آن از سلاحهایی که از زرادخانه قدرت دولت وام می گیرند- یعنی سلاحهای سیاسی- استفاده می کنند. راست است که نیروهای مسلح در چنین مواقع نقشی غالباً مهم و گاهی تعیین کننده ایفا می کنند. ولی باید متوجه بود که کاربرد نیروی نظامی در انقلاب، کاربردی ذاتاً سیاسی به معنای اعم است. وقتی یک دولت امروزی که مدعی حق انحصاری استفاده از قدرت سازمان یافته نظامی است ارتش خود را به مقابله با مردم شورشی می فرستد، و وقتی شورشیان هرگونه سلاحی را که به دستشان برسد به سوی حکومت خویش می گیرند، نیروی مسلح نیز صرفاً یکی دیگر از وسایل رسیدن به هدفهای سیاسی می شود. حقیقت این است که استفاده از قدرت نظامی تنها یکی از جنبه های جریان انقلاب است، و لااقل در تاریخ معاصر اروپا حتی جنبه فائق نیز نبوده است.(3) در هر انقلابی در تاریخ معاصر اروپا، یورش آغازین و اساس تشکیلات انقلابی و وسایل ویژه پیکار همیشه عمدتاً و به معنای اخص سیاسی بوده است.
در مبارزات انقلابی، اجمالاً سه مرحله می توان تشخیص داد که غالباً با یکدیگر تداخل می کنند و ممزوج می شوند: نخست، یورش آغازین به حکومت؛ دوم، حکومت رژیم انقلابی؛ و سوم، دفاع رژیم انقلابی از خود- چه مقرون به موفقیت و چه مقرون به شکست- در برابر نیروهای ضدانقلابی داخلی یا بیگانه.
مرحله ی اول معمولاً دوره مخالفتهای روزافزون- چه از نظر شدت و چه از لحاظ وسعت- با دستگاه موجود است که به حمله ی علنی به حکومت می انجامد. سه رکن واجب هر جنبش انقلابی- یعنی رهبری و سازمان و برنامه- در این مرحله پدیدار می شوند. شورشیان موفق به مخالفت مؤثر با قدرت سازمان یافته ی دولت - یعنی تشکیلات حکومتی و پلیس و ارتش و غیرآن- نخواهند شد مگر خود نیز سازمان پیدا کنند و رهبران مقتدر و مؤثر داشته باشند و برنامه ای کمابیش جامع و منسجم و برخوردار از جاذبه کافی برای جلب پشتیبانی گسترده از هدفها و آمال خویش. البته غرض این نیست که شورشیان یکباره یا صریحاً به منظور انقلاب کردن، خودبخود سازمان پیدا می کنند. بعکس معمولاً گروه شورشی، گروهی بوده که از پیش برای رسیدن به مقاصد سیاسی سازمان پیدا کرده و، دست کم در مرحله اولیه، اساس رهبری و کانون سازمانی لازم را برای مخالفت با رژیم فراهم آورده است. دو انقلاب 1640 و 1688 انگلستان را گروههای پارلمانی برپا کردند. انقلاب کبیر فرانسه در قرن هجدهم را ناخواسته نجبایی به راه انداختند که در «پارلمانها»(4) [در ولایات] خواستار دعوت مجمع سیاسی دیگری، یعنی مجلس عمومی طبقاتی(5)، بودند. انقلاب روسیه بیشتر به صورت انفجار خلقی خودانگیخته ای آغاز شد، ولی در آنجا نیز گروههای سازمان یافته- یعنی دوما(6) و شوراهای کارگری و گروههای سوسیالیستی مخفی- عملاً نقش تعیین کننده داشتند.
وقتی مخالفتهای عمومی گسترده با بحران شدید در پیکر سیاسی کشور مقارنه پیدا کرد، نتیجه معمولاً طغیان است. اما اگر گروهی سازمان یافته و برخوردار از رهبری خوب و دارای برنامه ای منسجم و مردم پسند به منظور ایجاد تغییرات منظم نیز وجود داشته باشد و به طور فعال سر به شورش بردارد، نتیجه احتمالاً انقلاب خواهد بود.
فرق میان انقلاب و طغیان، فرقی پراهمیت است، و این دو گرچه با یکدیگر بی ارتباط نیستند، از بعضی جهات حساس با هم تفاوت دارند. طغیان- خواه از ناحیه دسته های متشکل باشد و خواه توده های سازمان نیافته- مخالفت علنی با پاره ای قوانین، با شیوه ها یا افراد خاص است و هدف از آن، ایجاد تغییرات مشخص و محدود. طغیانگران می خواهند با عوض کردن متصدیان حکومت به شرایط تحمل ناپذیر خاصی پایان دهند، نه با تغییر دستگاه مسلط، و خواستشان رسیدگی به شکایتهای معین است، نه دگرگون سازی منظم اساس کل نظام موجود. حتی طغیانهای مسلحانه ممکن است متضمن حرکتی منظم تر و بنیادی تر از حمله به افراد مختلفی مانند زمینداران یا کارفرمایان یا مأموران مالیاتی یا محتکران یا کارکنان جزء دولت نباشد که طغیانگران ایشان را مسؤول بدبختیهای خود می دانند. طغیان هنگامی به انقلاب مبدل می گردد که به جای تغییرات معین و محدود، تغییرات عمومی و بنیادی مطالبه شود، و قدرت حاکم خود مسؤول شرایط موجود دانسته شود، و عناصر طغیانگر پراکنده به یکدیگر بپیوندند و نیروی انقلابی کمابیش متحدی تشکیل دهند. شروع انقلاب کبیر فرانسه بوضوح نشان می دهد که همه این جریانها چگونه شروع می شوند. نجبا و طبقه ی متوسط و توده های شهرنشین و روستاییان هر کدام جداگانه طغیان کردند ولی بعد همه به یکدیگر پیوستند و جنبشی انقلابی به راه انداختند. حکومت لویی شانزدهم رفته رفته هدف عمده انتقاد و عیب جویی قرار گرفت، و درخواستهای متفرق و مختلف برای اصلاحات مشخص کم کم مبدل به مطالبه ی تغییرات اساسی در پیکر سیاسی کشور- یعنی نظام اجتماعی مبتنی بر آزادی و برابری و امنیت شخصی و ملکی و حکومت قانون- شد. حمله های تدریجی به حکومت به منظور تغییر قانون اساسی و دگرگون سازی اساس سلسله شرایط مورد اعتراض، طغیان محض را به انقلاب تمام عیار تبدیل کرد. سؤال و جواب مشهوری که بین شاه و یکی از درباریان صورت گرفت، به خوبی نشان می دهد که دست کم یکی از آنان به تفاوت طغیان با انقلاب پی برده بود. وقتی سقوط باستیل به دربار سلطنتی در ورسای گزارش شد، لویی شانزدهم از دوک دولاروشفوکو لیانکور(7) پرسید: «آیا این طغیان است؟» دوک پاسخ داد: «نه، اعلیحضرتا، انقلاب است.»
اگر یورش آغازین به رژیم قدیم یا توفیق قرین شود، در پی آن حکومتی کمابیش انقلابی خواهد آمد. اینکه حکومت جدید تا چه اندازه و در چه جهتی از ابزارهای پیکار و دگرگون سازی که اکنون در اختیار دارد استفاده کند، وابسته به عوامل بسیار متعدد مانند برنامه ها و افراد و شدت و ضعف مخالفت با آن و فعالیتهای دیگر گروههای طرفدار دگرگون سازی و جز اینهاست. در این مجمل درباره ی ماهیت انقلاب، تحلیل این متغیرها یا بررسی راههای بسیار گوناگون استفاده از ابزارهای انقلابی، مقدور نیست. همین قدر یادآور می شویم که سلاحهایی که رژیم انقلابی نوعاً به کار می برد درست همان سلاحهایی است که خود دولت مدعی حق انحصاری استفاده از آنهاست، یعنی قوانین و فرمانها و احکام اجرایی و پلیس و زندان و محاکمه و اعدام و ارعاب و مصادره و نفی بلد و تبعید و امثال اینها که فهرستشان را می توان باز هم ادامه داد. رژیم انقلابی را می توان، نه حکومت، بلکه ضد حکومتی تصور کرد که نوعاً از تمامی ابزارهایی که معمولاً در اختیار دولت است، استفاده می کند.
یکی از این ابزارها دیکتاتوری است. باید متوجه بود که دیکتاتوری یکی از صور حکمرانی نیست که به انقلاب یا «توتالیتاریسم» اختصاص داشته باشد. دیکتاتوری نهادی بسیار قدیمی است که در دوره جمهوری در روم باستان به منظور برخورد با اوضاع اضطراری ابداع شد و، بنابراین، در آغاز، تدبیری موقت بود. دیکتاتوری انقلابی نیز مانند «دیکتاتوری قانونی» که در زمان جنگ در دموکراسیهای قرن بیستم تأسیس می شود، معمولاً به زعم بانیان آن وسیله ای موقت و تصمیمی اضطراری است برای «جمع و جور کردن» کشور در دوره ی بحران و برداشتن عاجلترین گامهای لازم به منظور اعمال مدیریت و اقدام به بسیج و پیکار و اصلاح. معروفترین اینگونه دیکتاتوریهای انقلابی، دیکتاتوری کرام ول و روبسپیر و لنین است که اولی در اثر بیحالی و بی رمقی ازمیان رفت، دومی به زور سرنگون شد، و سومی باقی ماند. دیکتاتوری لنین پس از اینکه سه سال جنگ و مبارزه با ضد انقلاب را از سرگذرانید، به ابزار دائمی حکمرانی مبدل شد و بی انکه لزوماً انقلابی باشد، محققاً بسیار مستبدانه بود. هر چه دیکتاتوری بیشتر به یکی از خصوصیات دائمی روسیه مبدل شد، دیگر کمتر چیزی درباره ی اینکه تدبیری موقتی است به گوش رسید، هر چند این افسانه همچنان حفظ و ترویج می شد که دیکتاتوری موجود، دیکتاتوری پرولتاریای پیروزمند بر طبقات ضد انقلابی شکست خورده است، نه دیکتاتوری فرمانروایان بر فرمانبرداران. دیکتاتوری شوروی بدون شک مولود انقلاب بود، اما به این جهت نمی شد گفت که نیم قرن بعد باز هم دیکتاتوری انقلابی است.
آخرین مرحله ی انقلاب، دفاع از رژیم انقلابی است که باید یا به پیروزی یا شکست رژیم بینجامد، و عبارت از تعارض میان نیروهای انقلابی و مخالفان آنها، اعم از داخلی و خارجی، است. طرفداران و متحدان رژیم قدیم ممکن است درصدد برآیند که حکومت انقلابی را براندازند و کسانی را که درگذشته از قدرت و امتیاز بهره می بردند دوباره بر سر کار بیاورند و بخواهند نظام قدیم را یا به طور کامل یا به صورت تغییریافته بازگردانند. مبارزه برای حصول این مقصود ممکن است، چنانکه در اواخر دهه 1650 در انگلستان پیش آمد، کاملاً ملایم باشد یا، همان طور که در اواسط دهه 1790 در فرانسه و در فاصله 1918 تا 1921 در روسیه دیده شد، به جنگهای داخلی و خارجی منجر شود. در اینجا نیز، مانند مرحله اول، نقش نیروهای مسلح ممکن است بسیار مهم و خطیر باشد. معمولاً در این مرحله، رژیم انقلابی نیروی نظامی معتنابهی در اختیار دارد، ولی هنوز ممکن است در نتیجه مخلوطی از مقابله با نیروهای ضدانقلابی داخلی و مداخله مسلحانه خارجی «از بیرون» شکست بخورد. همچنین ممکن است قربانی کودتا «از درون» شود، بدین معنا که یکی از افراد یا سرداران خود رژیم اقدام به برانداختن آن کند. گواه این امر، کودتاهای ضدانقلابی ناپلئون سوم است. و سرانجام- اما نه در درجه ی آخر اهمیت- اینکه انقلاب ممکن است صرفاً به سبب بی جنبشی یا بی بهرگی از پشتیبانی مردم، فرو بپاشد و، چنانکه در ایام چارلز دوم در 1660 در انگلستان روی داد، نظام گذشته بدون جنگ و خونریزی بازگردد.
با پایان گرفتن این مرحله، خود انقلاب نیز تمام می شود و در پی آن، دوره ای از ثبات و آرامش داخلی نسبی فرا می رسد. پس انقلاب هنگامی آغاز شد که قدرت سیاسی انحصاری دولت در بوته ی آزمون قرار گرفت و شکست خورد، و هنگامی به پایان رسید که همان قدرت دوباره- به دست رژیم قدیم یا جدید- استقرار یافت(8). برخلاف جریانهای بی پایان تعارضات و تغییرات اجتماعی، انقلاب جریانی پایان پذیر و موقت است. آنچه گاهی «انقلاب دائم» نامیده می شود، در واقع جریان تغییرات مستمر زیرنظر حکومت است که براندازی رژیم موجود- یعنی یکی از بخشهای اصلی و ذاتی انقلاب به معنای اخص- به طور چشمگیری از آن غایب است. البته نمی خواهیم انکار کنیم که جریان ایجاد تغییر از بالا پدیدار سیاسی بسیار مهمی است. اینگونه تغییر مستقیماً به دست خود حکومت طرح ریزی و اجرا می شود و از جهات مهم و پرمعنا غیر از جریان دگرگونیهای اجتماعی بدون دخالت مستقیم حکومت است. ولی برای اینکه موضوع روشن باشد، باید توجه داشت که دخالت مستقیم حکومت در هیچ جنبه ای از حیات اجتماعی، هر قدر هم پویا و پرتحرک، هرگز مساوی با انقلاب نیست.
پرسشی که اکنون پیش می آید این است که آیا نظام اجتماعی جانشین یا بدیلی که استقرار آن، هدف جنبش انقلابی بوده، با برقراری رژیم زاییده انقلاب بواقع از نظر سیاسی تأسیس می شود؟ اگر جنبش انقلابی شکست بخورد، نظام پیش بینی شده جانشین (و طرفداران اصلی آن) ممکن است نخست در موج حرکتهای ضد انقلابی و ارتجاعی و ارعاب، یکسره منکوب شوند. ولی جنبش مذکور غالباً تا حدی و به صورتهای دیگر در نظامی که عاقبت به دست رژیم بازگشته تأسیس می شود، رخنه می کند. چنین به نظر می رسد که انقلاب هر چند ممکن است شکست بخورد، اگر لااقل پیروزی موقتی پیدا کرده باشد، آنچه به هر حال ریسته، دیگر پنبه شدنی نیست. هواخواهان آن ممکن است سرکار نمانند، اما به وسایل دیگر حرکت و احیاناً در انقلابهای بعدی، باز برای ایجاد تغییراتی که به نظرشان واجب بوده است، پافشاری و سرسختی خواهند ورزید. ولی اگر جنبش انقلابی به پیروزی برسد، چه خواهد شد؟ در هر انقلاب بزرگی با مشارکت توده های عظیم مردم، همیشه بیش از یک شق بدیل پیش بینی می شود و بیش از یک گروه شورشی وجود دارد و بیش از یک برنامه انقلابی هست. در جریان آشوبها، یکی از آنها ممکن است چیرگی پیدا کند. ولی پایان انقلاب معمولاً به معنای شکست همه به استثنای یکی از آنهاست. بنابراین، از نظر مردم به طور مجموع، حتی پیروزی انقلاب هرگز کامل نیست، زیرا علاوه بر شکست نظام قدیم، مستلزم شکست تمام شقوق بدیل دیگر نیز هست. پیروزی کرام ول، هر چند موقت، نه تنها به معنای شکست سلطنت طلبان، بلکه مساوی با شکست جناح تندرو نهضت انقلابی نیز بود. پیروزی لنین نه فقط به تزاریسم پایان داد، بلکه شق دموکراسی را نیز از صحنه حذف کرد.
پس رژیم مولود انقلاب هیچ گاه جامعه ی نو و بهتری را که بنا بوده تأسیس کند، به طور کامل متحقق نمی سازد. اینکه هر انقلاب معین تا چه پایه موفقیت داشته و تا چه حد ممکن است پیشرفت محسوب شود، هرگز نباید مطلقاً مورد داوری قرار گیرد، بلکه باید بر این مبنا درباره ی آن قضاوت کرد که چه چیزها واقعاً امکان پذیر بوده است و جامعه جدید در مقایسه با جامعه پیشین چگونه است. هر چه باشد، پس از همه ی حرفها، نباید از یاد برد که انقلاب بیش از آنکه زاییده دلبستگیهای نظری به جامعه ای آرمانی و در حد کمال مطلوب باشد، محصول نیاز مبرم به یافتن شقی قابل دوام به جای شرایطی است که احساس می شده از حد تحمل درگذشته است.